ادبیات و فرهنگ
نگرشی بر منظومه ی « از رنگ باستانی چشمانت » سروده ی محمد غلامی
در منظومه ی سپید « از رنگ باستانی چشمانت » محمد غلامی ثابت کرده است که شعر تعریفی فرمولی نیست ، بدان شکل که بر یک روال خاص و از پیش تعیین شده ، طبق آن و به فرمان آن بشود ، واژه ها را کنار هم چید و از تجمیع انبوه آن ها ، مجموعه ای ساخت و « بازاری » و شهرت آور عرضه نمود.
تعریف شعر ( یعنی هر گونه شعری ) با خود شعر در شاعر به جوشش در می آید و با تولد شعر هم زاده می شود . منظومه ی « از رنگ باستانی چشمانت » این اثباتِ همیشه در حال « اعجاز » را به خوبی به اجرا در آورده است : نامت / آبیِ رود /در سایه سار تپه های غروب / که مدام می رقصد در یشم / سیر / روشن
ضرب آهنگ شعر و بارش موسیقایی کلمات « مانیفستِ» خاص خودش را در سیر « بیان » شاعر اعلام می دارد ، شعر بی روح ، شعر بی حرکت ، شعر ایستاده و شعری که پر از بارش و پیام و حرف و حرکت و مملو از موسیقی شعری ست ، در اینجا تفاوت و ارزششان مشخص می شود ، مثل دانه های کم آب و خشکیده و یا پلاسیده ی خرمایی که در پرتو زلالی رطب وارِ کبکابی شاداب به حاشیه ی انزوا رانده می شوند . هنجار شکنی شجاعانه و انقلاب گونه ی « نیمای بزرگ » هدف غاییش همین بوده است ، کوتاه و بلند بودن مصراع ها و رویش قافیه های درونی و کناری بسیار و چرخش به سمت سپید شدن ( همه ی اینها ) مقدمه ها ی ماندگاری بودند تا « هوشنگ ایرانی » جیغ بنفش بکشد و تندر کیا شاهین های شماره دار بسراید .
شعر امروز نیازمبرمی به سمت « هوای تازه » و « باغ آینه » دارد ، شاملو هوشمندانه رسالت نیما را دریافت و با سیر و سلوک شاعرانه و تهور کم نظیرش در عرصه ی شعر راه و مقصد نهایی را در ادامه ی فرداهای پیش رو به نمایش گذاشت .
غلامی شاعری است که در بی ادعایی محض و در ورطه ای به دور از هیاهو ی پر از سرسام غوغا آفرینان ، و در آرامشی به صبوری اقلیم بردبارش دشتستان ، کار هنری شعر را دنبال نموده است ، و تقریبا در همه ی زمینه ها و گونه های شعری به مشق و تولید پرداخته است . همین پر شتاب و عجول نرفتن و آرام تاختن باعث شده است ، تا او بتواند در همین منظومه بر دهان کف کرده ی رهوار شعر ، لگام آرامش بزند و سطل سطل زلال آب خوشگوار را رصد نماید : پیش از سپیده بوی تو می آید / می ریزد بر پوست آبادی / خروس بیدار می شود / باید بیدار شده باشی
این منظومه و حرکت روایی آن به منزله ی عبور رودی است که گذر پر از سخاوتش ، حتی سنگریزه های ریزتر از ریز را هم نمی آزارد ، از هر وجب دشت ، جلگه ای می آفریند و بر سینه ی هر سنگ نقشی از « آبگینه » می نشاند : همچنان می رقصی در من / تو سبز شسته در نوری / خال لبانِ جلگه ی خوزستان / در بارش آفتاب پسینگاهی
در مورد این منظومه و اینگونه منظومه سرایی ها ، جای پژوهش و بررسی و حرف های از نوع حرف هایی که نیما در « حرف های همسایه » به یادگار گذاشته است ، حرف ها و نظرهای مختلف و فراوانی می توان ارایه نمود . و دراین مجال فرصت حلاجی و آنالیز تفسیری آن بسیار تنگ است ، به جهت اینکه اصل موضوع ( یعنی خود شعر ) در دست رس مخاطب نیست ! *
ظهور این منظومه در عرصه ی شعر جنوب ایران و شاید شعر معاصر برای اهل فهم شعر ، شاید طلیعه ی جدید و تازه ای باشد برای گشایش دریچه هایی بازتر و فرداهایی نه چندان دور .
شعر کهن ما اعتبار و هویت همیشه ی ماست ، از همه نوع آن ، قصیده ها ، منوچهری ها ، عسجدی ها ، رودکی ، ابو شکور ، مولوی ، سنایی ، خاقانی ، نظامی ، حافظ و سعدی و جهان پر از تصویر و صور خیال سبک هندی و رنسانس شعر دوران مشروطیت ، همه و همه ، اما فضای باز و متفاوت تری را باید جستجو نمود . نیما « مانیفست » این مهم را طراحی نمود و عرضه کرد ، شاملو این روند را به جاودانگی رساند . با وفاداری به آن همه ی سوابق درخشان همیشه جای این را مهیا می بینیم که هر روز و هر آن ، شاهد میلاد فرایندی « نو » باشیم .
برای شاعر این منظومه و فعال خستگی ناپذیر دشتستانی آرزوی هر روز و هر آن از این فراتر را داریم .
_______________
اتحاد جنوب – شماره 844 – یک شنبه 24 خرداد 1394
*-این مقاله در بهمن ماه 1392 و پیش از چاپ کتاب نوشته شده .